حیاط خلوت

دریچه ای برای بلند بلند فکر کردن...

حیاط خلوت

دریچه ای برای بلند بلند فکر کردن...

به وقت زخم!

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۰۳ ق.ظ

مدتیه با یک زخم درگیرم! داشتم تلاش میکردم دردو جاشو التیام ببخشم. ولی نشد که نشد...هر چی سعی کردم برای التیام جای این زخم دنبال دلیلو و منطق یا حتی تقدیری بگردم زخم عمیقتر و دردناکتر شد....

مجبور شدم با زخمم که گاهی جاش تازه میشه کنار بیام. مجبور شدم با این حرف که بعضی چیزا رو نمیشه تو زندگی تغییر داد  کنار بیام.....

کنار نیام چکار کنم....

  • هیرا ....

تو با زمونه بساز

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ق.ظ

عجب زمونه ای شده وقتی میخوای به کسی محبت کنی اول باید به این فکر کنی طرف ظرفیتشو داره؟ کج برداشت نمیکنه؟ عوضی عوض نمیشه؟....که آخرش به این نتیجه میرسی محبت نکنی دردسرش کمتره.....همچین آدمایی هستیم!

پی نوشت: پیر بابا تازه فهمیدم تو در تمام زندگیت عجب مرد با سیاستی بودی....

پی نوشت۱: آنجلا عزیزم آدمای بد زندگیم وجود تو رو برام عزیزتر میکنن

  • هیرا ....

مسئولیت

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

جانان رو باردار بودم که به پیربابا گفتم: از مادر شدن میترسم! پیربابا گفت: خل شدی باباجان؟ به نظرم مادر شدن شیرینه....گفتم: آره از اون نظر شیرینه ولی از این نظر ترسناکه که یک انسان به این دنیا میاد و قبل از اینکه خداشو بشناسه تو میشی همه دنیا و تکیه گاهش. از این نظر ترسناکه که خوشحالی، ناراحتیش، حس خوشبختی و بدبختیش تا یه زمانی دست منه.....پیربابا گفت: خوش به حال بچت که تو براش مادر آگاهی هستی. گفتم: از این میترسم که به اندازه کافی آگاه نباشم. پیر بابا مادر شدن مسئولیت خیلی سنگینیه. مسئولیتیه که خدا به عهده آدم میذاره....

پارادوکس

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۳۸ ب.ظ

ما با رفتارمون آدمها رو ساکت میکنیم و بعد، از اینکه دیگه صداشونو نمیشنویم تعجب می کنیم و میشکنیم!

  • هیرا ....

آن یار مهربانم

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۴۶ ق.ظ

آنجلا عزیزم. به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم. تو تنها فرد در دنیای منی که در مقابلش بی نقاب، بی سانسور و کاملا خودم هستم!....

نمیدونم تو پاداش کدوم کار خوب منی....

پی نوشت: کتابی که امشب خوندم بیشتر از قهوه ی اسپرسو کافه نادری چسبید!

پی نوشت۱:هر وقت کتاب میخونم( مخصوصا کتاب با مضمون فلسفه) انگار به روحم هدیه تقدیم میکنم...

ققنوس

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ق.ظ

یه زمانایی یه جاهایی فقط تو می مونی و خدا! تنها. بین شلوغی هایی ولی تنها. آدمهای زیادی بهت سر میزنن و بهت میگن ما کنارتیم ولی انگار خودشونو دارن گول میزنن و نمیدونن که ما گول نمیخوریم!.... شاکی میشی. دلخور میشی. به زمینو زمان فحش میدی.‌..‌‌.بعد که خوب تو زندگی آدما دقت می کنی می بینی همه ی آدمها یه زمانایی یه جاهایی تنهاتر از تنها بود.....انگار رسیدن به این نقطه برای آدمها یک ارثه. یک دالانه که دیر یا زود باید ازش عبور کنن.....تو همون لحظه ها خودتو و خداتو بیشتر میشناسی...تو همون لحظه ها میبینی برخلاف اون چیزی که فکر میکردی در پس نرسیدنها مرگ نیست. شاید تبلوره. شاید دگردیسیه. شاید مردن روح و دوباره متولد شدنه. شاید مثل ققنوس دوباره از خاکستر خود متولد شدنه. شاید....فقط میدونم وقتی از اون لحظات سخت بگذری دیگه اون آدم سابق نیستی. دیگه تو انتخابات سادگی نمی کنی. بیشتر از دیگران به خودت و خدات اعتماد میکنی. دیگه قویتر از قبلی. دیگه کاه نیستی که با هر فوت جابه جا بشی. دیگه کوهی.....‌خنده دار تر و تلختر از همه اینه که اون موقع همون آدمهایی که پشتتو بد خالی کردن وقتی تلالو قدرتتو ببینن میان سراغت فقط برای تکیه کردن.....

  • هیرا ....

بهترین رفیق

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

پرسیدبهترین رفیقت وقتی حالت خیلی بده کیه؟! گفتم قرص خواب! 

چشماش گرد شد و بعد هر دو زدیم زیر خنده.....

بهش گفتم خداییش بعضی موقعا ذهن باید تعطیل بشه و استراحت کنه، چی و کی مهربونتر و آروم کننده تر از قرص خواب؟! تازه بیصدا و بی ادعا هم هست. دروغ میگم بگو دروغ میگم

گفت:نه والا خواهر همیشه حق با توئه.... دوباره دو تایی خندیدیم

  • هیرا ....

قصار

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۱۴ ب.ظ

_ما آدما بیشتر از گاهی تو عشق یا نفرتمون نسبت به آن دیگری از عشق و نفرت خدا نسبت به آن دیگری پیشی میگیریم!

_ ما آدما برای حس بدبختیمون هزار و یک دلیل داریم و همینطور برای حس خوشبختیمون هم هزارو یک دلیل داریم! بستگی داره تصمیم بگیریم تو کدوم جبهه زندگی کنیم!

_ما آدما با قدرت و ارداه ای که خدا به ریزو درشتمون داده چه کوهها که تو تنهایی هامون جا به حا نکردیم ولی وقتی عاشق و شیفته یکی میشیم جوری خودمونو بهش وابسته میدونیم که انگار دیگه بدون اون کوهی نمیتونیم جا به جا کنیم و تا الانم همه ی کوهها رو طرف برامون جا به جا کرده!

  • هیرا ....

آنجلا

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۲ ق.ظ

امروز آنجلا تماس گرفت. براش تمام حال خوبی که منو سیسیلی داشتیمو تعریف کردم....کمی سکوت کرد بعد گفت: هیرا تو وسیسیلی یکی از قاعده های این دنیا رو خوب درک کردین! گفتم: کدوم یکیشو؟ گفت: اینکه اگه خوشحالیتونو وابسته به دیگران کنین اونجوری که باید شاد نیستین....گفتم میشه بیشتر توضیح بدی؟ گفت منظورم اینه که نمیشینین یه جا تا یکی پیدا بشه ازتون قدردانی کن، حالتونو خوب کنه، خنده رو لباتون بیاره و...خودتون برای خودتون کافی هستین. انگار خوب فهمیدین تو این دنیا اگه بخواین منتظر اینو اون باشین حالتون به این خوبی نمیشه....گفت:با قهر کسی نابود نمیشین و با تعریف یکی ذوق مرگ نمیشین چون خودتونو خوب شناختین و قبل از بقیه خودتونو تعریف کردین! به قدرتتون حسودیم میشه....

گفتم: از این زاویه به خودم نگاه نکرده بودم

  • هیرا ....

باکس یادگاری!

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ق.ظ

من و سیسیلی چند هفته ی سختیو پشت سر گذاشتیم. امروز تصمیم گرفتیم برای رفع خستگی روحمون حال دلمونو خوب کنیم! 

اولین تصمیمی که گرفتیم این بود، رفتیم خرید و به خاطر اینکه طی چند هفته ی گذشته آدم قوی ای بودیم و باز هم از پس مشکلمون براومدیم، بعد از شکر خدا گفتن! برای خودمون هدیه خریدیم! تا اینکه سیسیلی یه دستبند زیبا برام هدیه خرید! 

همین باعث شد فکری به ذهنم برسه و به سیسیلی پیشنهادش دادم....

گفتم سیسیلی بیا برای خودمون یک باکس زیبا بخریم که روش عکس قلب باشه. توی این باکس هدیه هایی رو که اطرافیانمون با عشق و محبت پایدار برامون تهیه کردن بذاریم تا هر وقت دلمون گرفت در این باکسو باز کنیم و با دیدن یادگاری ها با خودمون بگیم کسانی تو زندگیمون وجود دارن که بی بهانه دوستمون دارن و هوای دلمونو دارن... 

  • هیرا ....